گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلد هفتم
8 / 7 غارت عبد الرحمان بن قباث



8 / 7غارت عبد الرحمان بن قباثالکامل فی التاریخ در رخدادهای سال 39 هجری : و در این سال، معاویه، عبد الرحمان بن قباث بن اشیم را به سوی شهرهای جزیره فرستاد و شبیب بن عامر جدّ کرمانی که در خراسان بود آن جا بود. شبیب در نَصیبین (1) بود. نامه ای به کُمیل بن زیاد که در هِیْت بود ، نوشت و خبر آنان را به او اطّلاع داد. کمیل برای کمک به او همراه ششصد سوار حرکت کرد. به عبد الرحمان رسیدند که معن بن یزید سلمی هم همراهش بود. کمیل با آنان جنگید و فراری شان داد و سپاهشان را شکست داد و از شامیان بسیار کشت و دستور داد که فراری را تعقیب نکنند و زخمی را نکشند. از یاران کمیل نیز دو نفر کشته شدند. خبر پیروزی را به علی علیه السلام نوشت. علی علیه السلام هم به او پاداش خوبی داد و پاسخی نیکو نوشت و از او راضی شد، در حالی که قبلاً از او ناراحت بود... . شبیب بن عامر از نصیبین آمد و کمیل را دید که با آن گروه جنگیده است. بر پیروزی تبریکش گفت و شامیان را تعقیب کرد، ولی به آنان نرسید. از فرات گذشت و سپاه خود را هر سو پراکنْد و بر شامیان شبیخون زد تا به بعلبک (2) رسید. معاویه حبیب بن مَسلَمه را در پی او روان کرد، ولی به او نرسید. شبیب بازگشت و بر اطراف رَقّه (3) شبیخون زد. هیچ هوادار عثمان را پیاده ندید، مگر آن که [ به اسارت] به همراه آورد و هیچ اسب و سلاحی را نگذاشت ، مگر آن که به غنیمت گرفت و به نصیبین برگشت و به علی علیه السلام گزارش داد. علی علیه السلام به او نامه نوشت و از گرفتن اموال، بجز اسب و اسلحه ای که با آن می جنگند، نهی کرد و فرمود: «رحمت خدا بر شبیب! شبیخون را دور ساخت و پیروزی را نزدیک کرد».

.

1- .شهری آباد بر سر راه کاروان هایی که از موصل به شام می روند، در نُه فرسخی سنجار . این شهر به دست رومیان ساخته شده بود و انوشیروان آن را فتح کرد (ر . ک : معجم البلدان : ج 5 ص 288) .
2- .شهری قدیمی از شهرهای لبنان که فاصله آن تا دمشق، سه روز است (ر . ک : معجم البلدان : ج 1 ص 453) .
3- .از شهرهای فعلی سوریه . شهری مشهور بر کرانه فرات که فاصله آن تا حَرّان سه روز است (ر . ک : معجم البلدان : ج 3 ص 59) .

ص: 162

8 / 8غارَهُ بُسرِ بنِ أرطاهَتاریخ الطبری عن عوانه :أرسَلَ مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَ بَعدَ تَحکیمِ الحَکَمَینِ بُسرَ بنَ أبی أرطاهَ وهُوَ رَجُلٌ مِن بَنی عامِرِ بنِ لُؤَیٍّ فی جَیشٍ ، فَساروا مِنَ الشّامِ حَتّی قَدِمُوا المَدینَهَ ، وعامِلُ عَلِیٍّ عَلَی المَدینَهِ یَومَئِذٍ أبو أیّوبٍ الأَنصارِیُّ ، فَفَرَّ مِنهُم أبو أیّوبٍ ، فَأَتی عَلِیّا بِالکوفَهِ . ودَخَلَ بُسرٌ المَدینَهَ ، قالَ : فَصَعِدَ مِنبَرَها ولَم یُقاتِلهُ بِها أحَدٌ ، فَنادی عَلَی المِنبَرِ : یا دینارُ ، ویا نَجّارُ ، ویا زُرَیقُ ، شَیخی شَیخی ! عَهدی بِهِ بِالأَمسِ ، فَأَینَ هُوَ ! یَعنی عُثمانَ . ثُمَّ قالَ : یا أهلَ المَدینَهِ ! وَاللّهِ ، لَولا ما عَهِدَ إلَیَّ مُعاوِیَهُ ما تَرَکتُ بِها مُحتَلِما إلّا قَتَلتُهُ ، ثُمَّ بایَعَ أهلُ المَدینَهِ . وأرسَلَ إلی بَنی سَلَمَهَ ، فَقالَ : وَاللّهِ ، ما لَکُم عِندی مِن أمانٍ ، ولا مُبایَعَهٍ حَتّی تَأتونی بِجابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ . فَانطَلَقَ جابِرٌ إلی اُمِّ سَلَمَهَ زَوجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ لَها : ماذا تَرَینَ ؟ إنّی قَد خَشیتُ أن اُقتَلَ ، وهذِهِ بَیعَهُ ضَلالَهٍ . قالَت : أری أن تُبایَعَ ؛ فَإِنّی قَد أمَرتُ ابنی عُمَرَ بنَ أبی سَلَمََه أن یُبایِعَ ، وأمَرتُ خَتَنی عَبدَ اللّهِ بنَ زَمعَهَ وکانَتِ ابنَتُها زَینَبُ ابنَهُ أبی سَلَمَهَ عِندَ عَبدِ اللّهِ بنِ زَمعَهَ فَأتاهُ جابِرٌ فَبایَعَهُ . وهَدَمَ بُسرٌ دورا بِالمَدینَهِ ، ثُمَّ مَضی حَتّی أتی مَکَّهَ ، فَخافَهُ أبو موسی أن یَقتُلَهُ ، فَقالَ لَهُ بُسرٌ : ما کُنتُ لِأَفعَلَ بِصاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذلِکَ ، فَخَلّی عَنهُ . وکَتَبَ أبو موسی قَبلَ ذلِکَ إلَی الیَمَنِ : إنَّ خَیلاً مَبعوثَهً مِن عِندِ مُعاوِیَهَ تَقتُلُ النّاسَ ، تَقتُلُ مَن أبی أن یُقِرَّ بِالحُکومَهِ . ثُمَّ مَضی بُسرٌ إلَی الیَمَنِ ، وکانَ عَلَیها عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ عامِلاً لِعَلِیٍّ ، فَلَمّا بَلَغَهُ مَسیرُهُ فَرَّ إلَی الکوفَهِ حَتّی أتی عَلِیّا ، وَاستَخلَفَ عَبدَ اللّهِ بنَ عَبدِ المَدانِ الحارِثِیَّ عَلَی الیَمَنِ ، فَأَتاهُ بُسرٌ فَقَتَلَهُ وقَتَلَ ابنَهُ ، ولَقِیَ بُسرٌ ثَقَلَ (1) عُبَیدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، وفیهِ ابنانِ لَهُ صَغیرانِ فَذَبَحَهُما . وقَد قالَ بَعضُ النّاسِ : إنَّهُ وَجَدَ ابنَی عُبَیدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ عِندَ رَجُلٍ مِن بَنی کِنانَهَ مِن أهلِ البادِیَهِ ، فَلَمّا أرادَ قَتلَهُما ، قالَ الکِنانِیُّ : عَلامَ تَقتُلُ هذَینِ ولا ذَنبَ لَهُما ! فَإِن کُنتَ قاتِلَهُما فَاقتُلنی . قالَ : أفعَلُ ، فَبَدَأَ بِالکِنانِیِّ فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ قَتَلَهُما ، ثُمَّ رَجَعَ بُسرٌ إلَی الشّامِ . وقَد قیلَ : إنَّ الکِنانِیَّ قاتَلَ عَنِ الطِّفلَینِ حَتّی قُتِلَ ، وکانَ اسمُ أحَدِ الطِّفلَینِ اللَّذَینِ قَتَلَهُما بُسرٌ : عَبدَ الرَّحمنِ ، وَالآخَرِ قُثَمَ ، وقَتَلَ بُسرٌ فی مَسیرِهِ ذلِکَ جَماعَهً کَثیرَهً مِن شیعَهِ عَلِیٍّ بِالیَمَنِ . وبَلَغَ عَلِیّا خَبَرُ بُسرٍ ، فَوَجَّهَ جارِیَهَ بنَ قُدامَهَ فی ألفَینِ ، ووَهَبَ بنَ مَسعودٍ فی ألفَینِ ، فَسارَ جارِیَهُ حَتّی أتی نَجرانَ فَحَرَّقَ بِها ، وأخَذَ ناسا مِن شیعَهِ عُثمانَ فَقَتَلَهُم ، وهَرَبَ بُسرٌ وأصحابُهُ مِنهُ ، وأتبَعَهُم حَتّی بَلَغَ مَکَّهَ . فَقالَ لَهُم جارِیَهُ : بایِعونا . فَقالوا : قَد هَلَکَ أمیرُ المُؤمِنینَ ، فَلِمَن نُبایِعُ ؟ قالَ : لِمَن بایَعَ لَهُ أصحابُ عَلِیٍّ ، فَتَثاقَلوا ، ثُمَّ بایَعوا . ثُمَّ سارَ حَتّی أتَی المَدینَهَ وأبو هُرَیرَهَ یُصَلّی بِهِم ، فَهَرَبَ مِنهُ ، فَقالَ جارِیَهُ : وَاللّهِ ، لَو أخَذتُ أبا سِنَّورٍ لَضَرَبتُ عُنُقَهُ ، ثُمَّ قالَ لِأَهلِ المَدینَهِ : بایِعُوا الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ ، فَبایَعوهُ . وأقامَ یَومَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ مُنصَرِفا إلَی الکوفَهِ ، وعادَ أبو هُرَیرَهَ فَصَلّی بِهِم . (2)

.

1- .الثَّقَل : المتاع والحَشَم ، وأصل الثَّقَلَ أنّ العرب تقول لکلّ شیء نَفیس خَطیر مَصون ثَقَل (لسان العرب : ج 11 ص 87 و 88 «ثقل») .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 139 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 430 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 322 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 211 215 .

ص: 163



8 / 8 غارت بُسْر بن اَرطات

8 / 8غارت بُسْر بن اَرطاتتاریخ الطبری به نقل از عوانه : پس از ماجرای حکمیّت، معاویه بن ابی سفیانْ بُسْر پسر ابو اَرطات را که مردی از بنی عامر بن لُؤَی بود ، همراه سپاهی روانه ساخت. از شام حرکت کردند تا به مدینه رسیدند. آن روز ، ابو ایّوب انصاری کارگزار علی علیه السلام در مدینه بود. ابو ایّوب از آنان گریخت و در کوفه به نزد علی علیه السلام رفت . بُسْر وارد مدینه شد، به منبر رفت و کسی با او نجنگید. از روی منبر فریاد برآورد: ای دیناریان، ای نجّاریان ، ای زریقیان! ای پیرِ من، ای پیر من! دیروز با او بودم. اینک او کجاست؟ مقصودش عثمان بود. سپس گفت: ای مردم مدینه! به خدا سوگند ، اگر فرمان معاویه به من نبود، هیچ کس از مردانتان را در مدینه زنده نمی گذاشتم. مردم مدینه با او بیعت کردند. کسانی نزد بنی سلمه فرستاد و گفت: به خدا سوگند ، نزد من نه امانی دارید و نه بیعتی، تا آن که جابر بن عبد اللّه را بیاورید. جابر به نزد اُمّ سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و به او گفت: تو چه صلاح می بینی؟ می ترسم کشته شوم، و این هم بیعتی گم راهانه است. امّ سلّمه گفت: من صلاح می بینم که بروی و بیعت کنی. من پسرم عمر بن ابی سلمه را هم گفتم که بیعت کند. به دامادم عبد اللّه بن زمعه هم گفتم که بیعت کند زینب دختر ابو سلمه زن وی بود . جابر نیز رفت و بیعت کرد. بُسر خانه هایی را در مدینه خراب کرد . سپس به مکّه رفت. ابو موسی ترسید که وی را بکشد. بسر به او گفت: با صحابی پیامبر خدا چنین نخواهم کرد، و رهایش ساخت. پیش از آن ابو موسی به یمن نوشته بود که لشکری از سوی معاویه آمده است که مردم را می کُشد، هر کس را به حکومت گردن ننهد ، می کُشد. سپس بُسر به سوی یمن رفت. عبید اللّه بن عبّاس، کارگزار علی علیه السلام در یمن بود. چون از آمدن آن لشکر خبر یافت ، به کوفه گریخت و نزد علی علیه السلام رفت و عبد اللّه بن عبد المدان حارثی را به جای خود بر یمن گماشت. بُسر آمد و او و پسرش را کشت. بُسر، بار و بُنه عبید اللّه بن عبّاس را دید که دو کودک خردسال او نیز درمیان آنها بود . هر دو را سر بُرید. برخی گفته اند: دو فرزند عبید اللّه بن عبّاس را نزد مردی از بنی کنانه از بادیه نشینان دید. چون خواست آن دو را بکشد، آن مرد گفت: این دو بی گناه را چرا می کشی؟ اگر آنان را می کشی ، پس مرا بکُش. گفت: می کشم. ابتدا آن مرد را کشت و سپس آن دو فرزند را . آن گاه بُسر به شام بازگشت. نیز گفته اند: آن مرد کنانی در دفاع از آن دو کودک جنگید تا کشته شد. نام یکی از آن دو کودک که بُسر آنان را کشت، عبد الرحمان بود و دیگری قُثَم. بُسر در این شبیخونش تعداد زیادی از پیروان علی علیه السلام را در یمن به قتل رساند. خبر بُسر به علی علیه السلام رسید. جاریه بن قُدامه را با دو هزار نفر و وَهْب بن مسعود را هم با دو هزار فرستاد. جاریه آمد تا به نجران رسید و آن جا را آتش زد و شماری از پیروان عثمان را گرفت و کشت. بُسر و همراهانش از آن جا گریختند. آنان را تعقیب کرد تا به مکّه رسید. جاریه به آنان گفت: با ما بیعت کنید. گفتند : امیر مؤمنان کشته شده است . به سود چه کسی بیعت کنیم؟ گفت: به نفع هر کس که یاران علی با او بیعت کردند. ابتدا نپذیرفتند . سپس بیعت کردند. آن گاه جاریه به مدینه رفت که ابو هریره با مردم نماز می خواند. او گریخت. جاریه گفت: به خدا سوگند ، اگر او را بگیرم ، گردنش را خواهم زد. سپس به مردم مدینه گفت: با حسن بن علی علیه السلام بیعت کنید . پس بیعت کردند. آن روز را در مدینه ماند . آن گاه به کوفه رهسپار شد. ابو هریره دوباره برگشت و با مردم نماز خواند.

.


ص: 164

. .


ص: 165

. .


ص: 166

. .


ص: 167

. .


ص: 168

تاریخ الیعقوبی :وَجَّهَ مُعاوِیَهُ بُسرَ بنَ أبی أرطاهَ ، وقیلَ : ابنَ أرطاهَ العامِرِیَّ مِن بَنی عامِرِ بنِ لُؤَیٍّ فی ثَلاثَهِ آلافِ رَجُلٍ ، فَقالَ لَهُ : سِر حَتّی تَمُرَّ بِالمَدینَهِ ، فَاطرُد أهلَها ، وأخِف مَن مَرَرتَ بِهِ ، وَانهَب مالَ کُلِّ مَن أصَبتَ لَهُ مالاً مِمَّن لَم یَکُن دَخَلَ فی طاعَتِنا . وأوهِم أهلَ المَدینَهِ أنَّکَ تُریدُ أنفُسَهُم ، وأنَّهُ لا بَراءَهَ لَهُم عِندَکَ ، ولا عُذرَ . وسِر حَتّی تَدخُلَ مَکَّهَ ، ولا تَعَرَّض فیها لِأَحَدٍ . وَأرهِبِ النّاسَ فیما بَینَ مَکَّهَ وَالمَدینَهِ ، وَاجعَلهُم شَرّاداتٍ ، ثُمَّ امضِ حَتّی تَأتِیَ صَنعاءَ ؛ فَإِنَّ لَنا بِها شیعَهً ، وقَد جاءَنی کِتابُهُم . فَخَرَجَ بُسرٌ ، فَجَعَلَ لا یَمُرُّ بِحَیٍّ مِن أحیاءِ العَرَبِ إلّا فَعَلَ ما أمَرَهُ مُعاوِیَهُ ، حَتّی قَدِمَ المَدینَهَ وعَلَیها أبو أیّوبِ الأَنصارِیُّ ، فَتَنَحّی عَنِ المَدینَهِ . ودَخَلَ بُسرٌ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ ثُمَّ قالَ : یا أهلَ المَدینَهِ ! مَثَلُ السَّوءِ لَکُم ، «قَرْیَهً کَانَتْ ءَامِنَهً مُّطْمَئِنَّهً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ » (1) ، ألا وإنَّ اللّهَ قَد أوقَعَ بِکُم هذَا المَثَلَ وجَعَلَکُم أهلَهُ ، شاهَتِ الوُجوهُ ، ثُمَّ ما زالَ یَشتِمُهُم حَتّی نَزَلَ . قالَ : فَانطَلَقَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیُّ إلی اُمِّ سَلَمَهَ زَوجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ : إنّی قَد خَشیتُ أن اُقتَلَ ، وهذِهِ بَیعَهُ ضَلالٍ . قالَت : إذا فَبایِع ؛ فَإِنَّ التَقِیَّهَ حَمَلَت أصحابَ الکَهفِ عَلی أن کانوا یَلبَسونَ الصُّلُبَ ، ویَحضُرونَ الأَعیادَ مَعَ قَومِهِم . وهَدَمَ بُسرٌ دورا بِالمَدینَهِ ، ثُمَّ مَضی حَتّی أتی مَکَّهَ ، ثُمَّ مَضی حَتّی أتَی الیَمَنَ ، وکانَ عَلَی الیَمَنِ عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ عامِلُ عَلِیٍّ . وبَلَغَ عَلِیّا الخَبَرُ ، فَقامَ خَطیبا فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ أوَّلَ نَقصِکُم ذَهابُ اُولِی النُّهی وَالرَّأیِ مِنکُم ؛ الَّذینَ یُحَدِّثونَ فَیَصدُقونَ ، ویَقولونَ فَیَفعَلونَ ، وإنّی قَد دَعَوتُکُم عَودا وبَدءا ، وسِرّا وجَهرا ، ولَیلاً ونَهارا ؛ فَما یَزیدُکُم دُعائی إلّا فِرارا ، ما ینفَعُکُمُ المَوعِظَهُ ولَا الدُّعاءُ إلَی الهُدی وَالحِکمَهِ . أما واللّهِ ، إنّی لَعالِمٌ بِما یُصلِحُکُم ، ولکِن فی ذلِکَ فَسادی ، أمهِلونی قَلیلاً ، فَوَاللّهِ ، لَقَد جاءَکُم مَن یُحزِنُکُم ویُعَذِّبُکُم ویُعَذِّبُهُ اللّهُ بِکُم . إنَّ مِن ذُلِّ الإِسلامِ وهَلاکِ الدّینِ أنَّ ابنَ أبی سُفیانَ یَدعُو الأَراذِلَ وَالأَشرارَ فَیُجیبونَ ، وأدعوکُم ، وأنتُم لا تُصلَحونَ ، فَتُراعونَ ، هذا بُسرٌ قَد صارَ إلَی الیَمَنِ وقَبلَها إلی مَکَّهَ وَالمَدینَهِ . فَقامَ جاریهُ بنُ قُدامَهَ السَّعدِیُّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! لا عَدَّمَنَا اللّهُ قُربَکَ ، ولا أرانا فِراقَکَ ، فَنِعمَ الأَدَبُ أدَبُکَ ، ونِعمَ الإِمامُ وَاللّهِ أنتَ ، أنَا لِهؤُلاءِ القَومِ فَسَرِّحنی إلَیهِم ! قالَ : تَجَهَّز ؛ فَإِنَّکَ ما عَلِمتُکَ رجُلٌ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاءِ ، المُبارَکُ المَیمونُ النَّقیبَهُ . ثُمَّ قامَ وَهَبُ بنُ مَسعودٍ الخَثعَمِیُّ فَقالَ : أنَا أنتَدِبُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : اِنتَدِب ، بارَکَ اللّهُ عَلَیکَ . فَخَرَجَ جارِیَهُ فی ألفَینِ ، ووَهَبُ ابنُ مَسعودٍ فی ألفَینِ ، وأمَرَهُما عَلِیٌّ أن یَطلُبا بُسرا حَیثُ کانَ حَتّی یَلحَقاهُ ، فَإِذَا اجتَمَعا فَرَأَسَ النّاسَ جارِیَهُ . فَخَرَجَ جارِیَهُ مِنَ البَصرَهِ ، ووَهَبُ مِنَ الکوفَهِ ، حَتَّی التَقَیا بِأَرضِ الحِجازِ . ونَفَذَ بُسرٌ مِنَ الطّائِفِ ، حَتّی قَدِمَ الیَمَنَ ، وقَد تَنَحّی عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ عَنِ الیَمَنِ ، وَاستَخلَفَ بِها عَبدَ اللّهِ بنَ عَبدِ المَدانِ الحارِثِیَّ ، فَأَتاهُ بُسرٌ فَقَتَلَهُ ، وقَتَلَ ابنَهُ مالِکَ بنَ عَبدِ اللّهِ ، وقَد کانَ عُبَیدُ اللّهِ خَلَّفَ ابنَیهِ عَبدَ الرَّحمنِ وقُثَمَ عِندَ جُوَیرِیَّهَ ابنَهِ قارِظٍ الکِنانِیَّهِ وهِیَ اُمُّهُما وخَلَّفَ مَعَها رَجُلاً مِن کِنانَهَ . فَلَمَّا انتَهی بُسرٌ إلَیها دَعَا ابنَی عُبَیدِ اللّهِ لِیَقتُلَهما ، فَقامَ الکِنانِیُّ فَانتَضی سَیفَهُ وقالَ : وَاللّهِ لَاُقتَلَنَّ دونَهُما فَاُلاقی عُذرا لی عِندَ اللّهِ وَالنّاسِ ، فَضارَبَ بِسَیفِهِ حَتّی قُتِلَ ، وخَرَجَت نِسوَهٌ مِن بَنی کِنانَهَ فَقُلنَ : یا بُسرُ ! هذَا (2) الرِّجالُ یُقتَلونَ ، فَما بالُ الوِلدانِ ؟ ! وَاللّهِ ما کانَتِ الجاهِلِیَّهُ تَقتُلُهُم ، وَاللّهِ إنَّ سُلطانا لا یَشتَدُّ إلّا بِقَتلِ الصِّبیانِ ورَفعِ الرَّحمَهِ لَسُلطانُ سَوءٍ . فَقالَ بُسرٌ : وَاللّهِ ، لَقَد هَمَمتُ أن أضَعَ فیکُنَّ السَّیفَ ، وقَدَّمَ الطِّفلَینِ فَذَبَحَهُما ... . ثُمَّ جَمَعَ بُسرٌ أهلَ نَجرانَ فَقالَ : یا إخوانُ النَّصاری ! أما وَالَّذی لا إلهَ غَیرُهُ لَئِن بَلَغَنی عَنکُم أمرٌ أکرَهُهُ لَاُکثِرَنَّ قَتلاکُم . ثُمَّ سارَ نَحوَ جَیشانَ وهُم شیعَهٌ لِعَلِیٍّ فَقاتَلَهُم ، فَهَزَمَهُم ، وقَتَلَ فیهِم قَتلاً ذَریعا ، ثُمَّ رَجَعَ إلی صَنعاءَ . وسارَ جارِیَهُ بنُ قُدامَهَ السَّعدِیُّ حَتّی أتی نَجرانَ وطَلَبَ بُسرا ، فَهَرَبَ مِنهُ فِی الأَرضِ ، ولَم یَقُم لَهُ ، وقَتَلَ مِن أصحابِهِ خَلقا ، وأتبَعَهُم بِقَتلٍ وأسرٍ حَتّی بَلَغَ مَکَّهَ ، ومَرَّ بُسرٌ حَتّی دَخَلَ الحِجازَ لا یَلوی عَلی شَیءٍ . فَأَخَذَ جارِیَهُ بنُ قُدامَهَ أهلَ مَکَّهَ بِالبَیعَهِ ، فَقالوا : قَد هَلَکَ عَلِیٌّ فَلِمَن نُبایِعُ ؟ قالَ : لِمَن بایَعَ لَهُ أصحابُ عَلِیٍّ بَعدَهُ ، فَتَثاقَلوا . فَقالَ : وَاللّهِ ، لَتُبایِعُنَّ ولَو بِأَستاهِکُم ، فَبایَعوا ودَخلَ المَدینَهَ ، وقَدِ اصطَلَحوا عَلی أبی هُرَیرَهَ فَصَلّی بِهِم ، فَفَرَّ مِنهُ أبو هُرَیرَهَ . فَقالَ جارِیَهُ : یا أهلَ المَدینَهِ ! بایِعوا لِلحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ ، فَبایَعوا . ثُمَّ خَرَجَ یُریدُ الکوفَهَ ، فَرَدَّ أهلُ المَدینَهِ أبا هُرَیرَهَ ... وحَدَّثَ أبُو الکَنودِ أنَّ جارِیَهَ مَرَّ فی طَلَبِ بُسرٍ فَما کانَ یَلتَفِتُ إلی مَدینَهَ ، ولا یَعرُجُ عَلی شَیءٍ حَتَّی انتَهی إلَی الیَمَنِ ونَجرانَ ، فَقَتَلَ مَن قَتَلَ ، وهَرَبَ مِنهُ بُسرٌ ، وحَرَّقَ تَحریقا ، فَسُمِّیَ مُحَرِّقا . (3)

.

1- .النحل : 112 .
2- .هکذا فی المصدر ، والصحیح : «هؤلاء» .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 197 وراجع الغارات : ج 2 ص607628 والفتوح : ج 4 ص 231 240 .

ص: 169

تاریخ الیعقوبی:معاویه، بُسْر بن ابی اَرطات را بسر بن ارطات عامری از بنی عامر هم گفته اند با سه هزار نفر فرستاد و به او گفت: برو تا به مدینه بگذری. اهل مدینه را آواره کن، به هر که گذشتی او را بهراسان و به هر کس رسیدی که مالی داشت و در اطاعت ما نبود، غارتش کن. به مردم مدینه چنین وانمود کن که قصد جانشان را کرده ای و هیچ برائت و عذری نزد تو ندارند. پیش برو تا به مکّه برسی. در مکّه متعرّض کسی نشو . مردم بین مکّه و مدینه را به وحشت بینداز و آنان را آواره و پراکنده ساز . سپس پیش برو تا به صنعا برسی، که آن جا پیروانی داریم و نامه آنان به من رسیده است. بُسر خارج شد. به هیچ قبیله ای از قبایل عرب نمی گذشت ، مگر آن که طبق دستور معاویه با آنان رفتار می کرد تا آن که به مدینه رسید. فرماندار مدینه ابو ایّوب انصاری بود که از مدینه گریخت. بُسر وارد شد و به منبر رفت و سپس گفت: ای مردم مدینه! مَثل بدی برای شماست : «آبادی امن و مطمئنی که رزق و روزی اش فراوان از هر سوی می آمد، پس به نعمت های خدا ناسپاسی کردند، خدا هم به خاطر عملکردشان جامه گرسنگی و ترس بر آنان چشاند» . آگاه باشید که خداوند این مَثل را بر شما وارد ساخته و شما را اهل آن قرار داده است . بدا به چهره هایتان! سپس پیوسته به آنان دشنام می داد، تا فرود آمد. جابر بن عبد اللّه انصاری نزد امّ سلمه ، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و گفت: بیم آن داشتم که کشته شوم . این بیعت هم بیعت گم راهی است. امّ سلمه گفت: پس بیعت کن . همانا تقیّه اصحاب کهف را وا داشت که صلیب [ برگردن] بیاویزند و در جشن ها با مردمشان شرکت کنند. بُسر در مدینه خانه هایی را ویران کرد . سپس رفت تا به مکّه رسید، و باز هم رفت تا وارد یمن شد. فرماندار علی علیه السلام در یمن عبید اللّه بن عبّاس بود. خبر به علی علیه السلام رسید. به سخنرانی ایستاد و فرمود: «ای مردم! اوّلین کاهش شما، رفتن خردمندان و صاحبان فکر از میان شما بود؛ آنان که سخن می گفتند و راست می گفتند؛ می گفتند و عمل می کردند. من شما را در رفت و برگشت و نهان و آشکار و شب و روز دعوت کردم، و دعوت من جز بر فرارتان نمی افزاید. نه موعظه سودتان می بخشد و نه دعوت به هدایت و حکمت. به خدا سوگند ، من می دانم که چه چیزی شما را اصلاح می کند؛ ولی در این کارْ تباه شدن من است. اندکی مهلتم دهید، به خدا سوگند ، کسی به سراغ شما می آید که اندوهگینتان می سازد، شما را شکنجه می دهد، خدا هم او را به سبب شما عذاب می کند. از ذلّت اسلام و تباهی دین همین است که پسر ابو سفیان، اراذل و اوباش و اشرار را فرا می خوانَد، جوابش می دهند ، و من شما را فرا می خوانم و شما صلاح نمی یابید و می گریزید. این بُسر است که به یمن آمده است. پیش از آن نیز به مکّه و مدینه رفته است». جاریه بن قدامه سعدی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! خدا ما را از قُرب تو محروم نکند و دوری تو را نشانمان ندهد! تربیت تو تربیت خوبی است . به خدا سوگند ، تو پیشوای خوبی هستی. من برای نبرد با این قوم آماده ام . مرا به سویشان اعزام کن. حضرت فرمود: «مهیّا شو . تا آن جا که می دانم ، تو در سختی و آسایش، دلیر مردی و خجسته و نیک سرشتی». سپس وهب بن مسعود خَثعمی برخاست و گفت: من [مردم را] فرا می خوانم ، ای امیر مؤمنان! فرمود: «فرا خوان . خداوند بر تو خجستگی دهد!». جاریه با دو هزار نفر و وهب بن مسعود هم با دو هزار نفر بیرون شدند. علی علیه السلام آنان را فرمان داد که در پی بُسر باشند، هر جا که باشد، تا به او برسند. وقتی به هم رسیدند، جاریه فرمانده همه است. جاریه از بصره خارج شد و وهب از کوفه، تا در سرزمین حجاز به هم برخوردند. بُسر از طائف گذشت تا وارد یمن شد. عبید اللّه بن عبّاس از یمن گریخته بود و عبد اللّه بن عبد المدانِ حارثی را به جای خود گذاشته بود. بُسر آمد و او و پسرش مالک بن عبد اللّه را کشت. عبید اللّه بن عبّاس دو پسرش عبد الرحمان و قُثَم را نزد جویریه دختر قارظ کنانی که مادر آن دو بود گذاشته بود و مردی از کنانه را هم به جای خود گذاشته بود. چون بُسر به نزد آن زن رسید، دو پسر عبید اللّه را طلبید تا آنان را بکشد. آن مردِ کنانی شمشیرش را کشید و گفت: به خدا سوگند ، در دفاع از این دو کشته می شوم، تا عذری نزد خدا و مردم داشته باشم. با شمشیرش به زد و خورد پرداخت تا کشته شد. زنانی از بنی کنانه بیرون آمدند و گفتند: ای بُسر! مردان اند که می جنگند، بچه ها چه کرده اند؟ به خدا سوگند ، [ در ]جاهلیّت هم کودکان را نمی کشتند . به خدا حکومتی که جز با کشتن کودکان و بی رحمی استوار نشود، بد حکومتی است. بُسر گفت: به خدا سوگند ، تصمیم داشتم شما زنان را نیز از دم تیغ بگذرانم. آن دو کودک را پیش کشید و سرشان را بُرید ... . سپس بُسر مردم نجران را گرد آورد و گفت: ای برادران مسیحی! به آن که جز او معبودی نیست ، سوگند ، اگر از شما گزارش ناخوشایندی دریافت کنم ، کشته هایتان را افزون خواهم ساخت. سپس به سوی جیشان که پیروان علی علیه السلام بودند شتافت و با آنان جنگید و تار و مارشان کرد و قتل عامشان کرد . آن گاه به صنعا بازگشت. جاریه بن قدامه سعدی به راه افتاد تا به نجران رسید و بُسر را طلبید. بُسر از او به جاهای دیگر گریخت و برای مقابله با او نَایستاد و از یاران او گروهی را کشت و با کشتن و اسیر گرفتن در پی آنان افتاد، تا به مکّه رسید. بُسر گذشت تا وارد حجاز شد و به چیزی توجّه نمی کرد. جاریه بن قدامه از مردم مکّه بیعت گرفت. گفتند: علی علیه السلام کشته شده است، با چه کسی بیعت کنیم؟ گفت: با هرکس که یاران علی علیه السلام پس از او با وی بیعت کردند. امّا آنان بیعت نمی کردند. گفت: به خدا سوگند ، باید بیعت کنید، هرچند با نشیمنگاه هایتان! پس بیعت کردند و وارد مدینه شد، در حالی که با ابو هریره سازش کرده بودند که با آنان نماز بخواند. ابو هریره از او گریخت. جاریه گفت: ای مردم مدینه! با حسن بن علی علیهماالسلام بیعت کنید. آنان هم بیعت کردند. سپس به قصد کوفه خارج شد. مردم مدینه ابو هریره را بازگرداندند... . ابو الکنود گفته است: جاریه در پی بُسر می رفت و به هیچ شهری و به هیچ چیز توجّهی نمی کرد، تا آن که به یمن و نجران رسید و بسیاری را کشت و بُسر از وی گریخت. نیز بسیاری از جاها را آتش زد. از این رو «آتش افروز» نامیده شد.

.


ص: 170

. .


ص: 171

. .


ص: 172

. .


ص: 173

. .


ص: 174

الاستیعاب :أرسَلَ مُعاوِیَهُ بُسرَ بنَ أرطاهَ إلَی الیَمَنِ ، فَسَبی نِساءً مُسلِماتٍ ، فَاُقِمنَ فِی السّوقِ . (1)

تاریخ الیعقوبی عن أبی خالد الوالبی :قَرَأتُ عَهدَ عَلِیٍّ لِجارِیَهَ بنِ قُدامَهَ : اُوصیکَ یا جارِیَهُ بِتَقوَی اللّهِ ؛ فَإِنَّها جَموعُ الخَیرِ ، وسِر عَلی عَونِ اللّهِ ، فَالقَ عَدُوَّکَ الَّذی وَجَّهتُکَ لَهُ ، ولا تُقاتِل إلّا مَن قاتَلَکَ ، ولا تُجهِز عَلی جَریحٍ ، ولا تُسَخِّرَنَّ دابَّهً ، وإن مَشَیتَ ومَشی أصحابُکَ . ولا تَستَأثِر عَلی أهلِ المِیاهِ بِمِیاهِهِم ، ولا تَشرَبَنَّ إلّا فَضلَهُم عَن طیبِ نُفوسِهِم ، ولا تَشتِمَنَّ مُسلِما ولا مُسلِمَهً ؛ فَتوجِبَ عَلی نَفسِکَ ما لَعَلَّکَ تُؤَدِّبُ غَیرَکَ عَلَیهِ . ولا تَظلِمَنَّ مُعاهَدا ، ولا مُعاهَدَهً ، وَاذکُرِ اللّهَ ، ولا تَفتُر لَیلاً ولا نَهارا ، وَاحمِلوا رَجّالَتَکُم ، وتَواسَوا فی ذاتِ أیدیکُم ، وأجدِدِ السَّیرَ ، وأجلِ العَدُوَّ مِن حَیثُ کانَ ، وَاقتُلهُ مُقبِلاً ، وَاردُدهُ بِغَیظِهِ صاغِرا . وَاسفِکِ الدَّمَ فِی الحَقِّ ، وَاحقِنهُ فِی الحَقِّ ، ومَن تابَ فَاقبَل تَوبَتَهُ ، وإخبارَکَ فی کُلِّ حینٍ بِکُلِّ حالٍ ، وَالصِّدقَ الصِّدقَ ! فَلا رَأیَ لِکَذوبٍ . (2)

.

1- .الاستیعاب : ج 1 ص 243 الرقم 175 .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 200 .

ص: 175

الاستیعاب:معاویه، بُسْر بن اَرطات را به یمن فرستاد. او هم زنان مسلمان را به اسارت گرفت و آنان در بازار به فروش گذاشته شدند.

تاریخ الیعقوبی به نقل از ابو خالد والبی : فرمان علی علیه السلام به جاریه بن قدامه را خواندم: «ای جاریه! تو را به تقوای الهی که فرا گیرنده خیر است، فرا می خوانم. به یاری خدا حرکت کن و با دشمنت که تو را به سوی او گسیل دادم ، رویاروی شو و جز با کسی که با تو بجنگد، نجنگ . بر زخمی حمله نکن و هر چند تو و یارانت پیاده باشید، حیوانی را از آنان به تصرّف مگیر . آب صاحبان آب را به خودت اختصاص مده و جز بازمانده آب آنان را ، آن هم از روی رضایتشان ، منوش . به زن و مرد مسلمان دشنام مده که بر خویشتن همان فراهم آوری که به خاطر آن شاید دیگری را ادب می کنی . به هیچ زن و مرد پیمان بسته ای (اهل کتاب) ستم مکن . به یاد خدا باش و نه در شب و نه در روز، سستی مکن. پیاده نظام خود را سوار کنید و در آنچه در دست شماست، ایثار کنید. در کوه و دشت بشتاب و دشمن را از هر جا که هست ، بکوچان . اگر روی آورد، او را بکش و با خشم و خواری برگردان. خون را به حق بریز و به حق نگه دار. هر کس توبه کرد، توبه اش را بپذیر. در هر لحظه و هر حال ، خبرها را برسان. راست باش، راست ، که دروغگو را اندیشه و فکری نیست!».

.


ص: 176

الغارات عن عبد الرحمن السلمی :رَجَعَ بُسرٌ فَأَخَذَ عَلی طَریقِ السَّماوَهِ ، حَتّی أتَی الشّامَ فَقَدِمَ عَلی مُعاوِیَهَ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إحمَدِ اللّهَ ؛ فَإِنّی سِرتُ فی هذَا الجَیشِ أقتُلُ عَدُوَّکَ ذاهِبا وراجِعا لَم یَنکُب رَجُلٌ مِنهُم نَکبَهً . فَقالَ مُعاوِیَهُ : اللّهُ فَعَلَ ذلِکَ لا أنتَ ! ! وکانَ الَّذی قَتَلَ بُسرٌ فی وَجهِهِ ذاهِبا وراجِعا ثَلاثینَ ألفا ، وحَرَّقَ قَوما بِالنّارِ . (1)

الغارات عن الکلبی ولوط بن یحیی الأزدی :إنَّ ابنَ قَیسِ بنِ زُرارَهَ الشّاذی فَخذٌ مِن هَمدانَ قَدِمَ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام فَأَخبَرَهُ بِخُروجِ بُسرٍ ، فَنَدَبَ عَلِیٌّ علیه السلام النّاسَ فَتثاقَلوا عَنهُ ، فَقالَ : أ تُریدونُ أن أخرُجَ بِنَفسی فی کَتیبَهٍ تَتبَعُ کَتیبَهً فِی الفَیافی (2) وَالجِبالِ ؟ ! ذَهَبَ وَاللّهِ مِنکُم اُولُو النُّهی وَالفَضلِ الَّذینَ کانوا یُدعَونَ فَیُجیبونَ ، ویُؤمَرونَ فَیُطیعونَ ، لَقَد هَمَمتُ أن أخرُجَ عَنکُم فَلا أطلُبُ بِنَصرِکُم مَا اختَلَفَ الجَدیدانِ . فَقامَ جارِیَهُ بنُ قُدامَهَ ، فَقالَ : أنَا أکفیکَهُم یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَقالَ : أنتَ لَعَمری لَمَیمونُ النَّقیبَهِ ، حَسَنُ النِّیَّهِ ، صالِحُ العَشیرَهِ . ونَدَبَ مَعَهُ ألفَینِ ، وقالَ بَعضُهُم : ألفا . وأمَرَهُ أن یَأتِیَ البَصرَهَ فَیَضُمَّ إلَیهِ مِثلُهُم ، فَشَخصَ جارِیَهُ وخَرَجَ مَعَهُ یُشَیِّعُهُ ، فَلَمّا وَدَّعَهُ قالَ : اِتَّقِ اللّهَ الَّذی إلَیهِ تَصیرُ ، ولا تَحتَقِر مُسلِما ولا مُعاهَدا ، ولا تَغصِبَنَّ مالاً ولا وَلَدا ولا دابَّهً وإن حَفیتَ وتَرَجَّلتَ ، وصَلِّ الصَّلاهَ لِوَقتِها . فَقَدِمَ جارِیَهُ البَصرَهَ فَضَمَّ إلَیهِ مِثلُ الَّذی مَعَهُ ثُمَّ أخَذَ طَریقَ الحِجازِ حَتّی قَدِمَ الیَمَنَ ، لَم یَغصِب أحَدا ، ولَم یَقتُل أحَدا إلّا قَوما ارتَدّوا بِالیَمَنِ ، فَقَتَلَهُم وحَرَّقَهُم ، وسَأَلَ عَن طَریقِ بُسرٍ ، فَقالوا : أخَذَ عَلی بِلادِ بَنی تَمیمٍ ، فَقالَ : أخَذَ فی دِیارِ قَومٍ یَمنَعونَ أنفُسَهُم ، فَانصَرَفَ جارِیَهُ فَأَقامَ بِجُرَشَ . (3)

.

1- .الغارات : ج 2 ص 639 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 17 وفیه من «أحمدُ اللّه . ..» .
2- .هی البَرارِی الواسِعه ، جمع فَیْفاء (النهایه: ج 3 ص 485 «فیف»).
3- .الغارات : ج 2 ص 622 .

ص: 177

الغارات به نقل از عبدالرحمان سلمی : بُسر بازگشت و راه سماوه را پیش گرفت تا به شام رسید. نزد معاویه رفت و گفت: ای امیر مؤمنان! خدا را شکر کن، با این سپاهی که برای جنگ با دشمنت رفتم، چه در رفتن و چه بازگشت، به هیچ یک از آنان آسیبی نرسید. معاویه گفت: این کار خداست، نه تو! بُسر در رفت و برگشت، سی هزار تن را کشته و گروهی را هم به آتش سوزانده بود.

الغارات به نقل از کلبی و لوط بن یحیی : پسر قیس بن زُراره شاذی ، از طایفه ای از هَمْدان ، نزد علی علیه السلام آمد و او را از خروج بُسر آگاهانید. علی علیه السلام مردم را فرا خواند، ولی سنگینی کردند. فرمود: «آیا می خواهید من خودم با گُردانی در پی گُردانی از نیروها در دشت ها و کوه ها بیرون بروم؟ به خدا سوگند، خردمندان و فرزانگان شما رخت بر بسته اند ؛ آنان که هرگاه فرا خوانده می شدند ، اجابت می کردند و چون فرمان می یافتند، فرمان می بردند. تصمیم گرفته ام از شما دور شوم و تا شب و روز در گردش است (برای همیشه) از شما یاری نطلبم». جاریه بن قدامه برخاسته، گفت: من به جای آنان تو را کفایت می کنم، ای امیر مؤمنان! فرمود: «به جانم سوگند، تو خجسته سیرت و نیک آهنگ و شایسته دودمانی». و همراه او دوهزار نفر را فرا خواند (و گفته اند: هزار نفر) و فرمانش داد که به بصره رود و همان تعداد هم از آن جا بر آنان بیفزاید. جاریه بیرون شد و حضرت برای بدرقه او همراهش بیرون آمد. چون با او بدرود گفت، فرمود: «از خدایی پروا کن که به سوی او باز می گردی. هیچ مسلمان یا غیرمسلمانِ عهد بسته ای را تحقیر مکن، هیچ مال و مَرکب و فرزندی را به غصب مگیر، هرچند پا برهنه و پیاده باشی ، و نماز را به وقتش بخوان». جاریه به بصره آمد و به تعدادی که با او بودند ، بر نفرات خود افزود . سپس راه حجاز در پیش گرفت تا به یمن رسید. نه کسی را غاصبانه گرفت و نه کسی را کُشت، مگر گروهی را در یمن که به ارتداد از دین برگشته بودند. آنان را کشت و سوزاند و مسیر بُسر را پرسید. گفتند: به سوی سرزمین بنی تمیم رفته است. گفت: به سوی سرزمین قومی که از خویشتن دفاع می کنند! جاریه برگشت و در جُرَش (1) ماند.

.

1- .از استان های یمن در سمت مکّه (معجم البلدان : ج 2 ص 126) . پیامبر خدا در سال دهم هجری ، با صلح آن جا را گشود. امروز یکی از شهرهای حجاز است.

ص: 178

الغارات عن أبی ودّاک الشاذی :قَدِمَ زُرارَهُ بنُ قَیسٍ الشّاذی فَخَبَّرَ عَلِیّا علیه السلام بِالعِدَّهِ الَّتی خَرَجَ فیها بُسرٌ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیِه ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ؛ أیُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّ أوَّلَ فُرقَتِکُم وبَدءِ نَقصِکُم ذَهابُ اُولِی النُّهی وأهلِ الرَّأیِ مِنکُمُ ، الَّذینَ کانوا یُلقَونَ فَیُصَدِّقونَ ، ویَقولونَ فَیَعدِلونَ ، ویُدعَونَ فَیُجیبونَ ، وأنَا وَاللّهِ قَد دَعَوتُکُم عَودا وبَدءا وسِرّا وجِهارا ، وفِی اللَّیلِ وَالنَّهارِ وَالغُدُوِّ وَالآصالِ ، فَما یَزیدُکُم دُعائی إلّا فِرارا وإدبارا ، أ ما تَنفَعُکُمُ العِظَهُ وَالدُّعاءُ إلَی الهُدی وَالحِکمَهِ ، وإنّی لَعالِمٌ بِما یُصلِحُکُم ویُقیمُ أوَدَکُم ، ولکِنّی وَاللّهِ لا اُصلِحُکُم بِإِفسادِ نَفسی ، ولکِن أمهِلونی قَلیلاً ، فَکَأَنَّکُم وَاللّهِ بِامرِئٍ قَد جاءَکُم یَحرِمُکُم ویُعَذِّبُکُم فَیُعَذِّبُهُ اللّهُ کَما یُعَذِّبُکُم . إنَّ مِن ذُلِّ المُسلِمینَ وهَلاکِ الدّینِ أنَّ ابنَ أبی سُفیانَ یَدعُو الأَراذِلَ وَالأَشرارَ فَیُجابُ ، وأدعوکُم وأنتُمُ الأَفضَلونَ الأَخیارُ فَتُراوِغونَ وتُدافِعونَ ، ما هذا بِفِعلِ المُتَّقینَ ، إنَّ بُسرَ بنَ أبی أرطاهَ وَجَّهَ إلَی الحِجازِ ، وما بُسرٌ ؟ ! لَعَنَهُ اللّهُ ، لِیَنتَدِب إلَیهِ مِنکُم عِصابَهٌ حَتّی تَرُدّوهُ عَن شَنَّتِهِ ، فَإِنَّما خَرَجَ فی سِتِّمِئَهٍ أو یَزیدونَ . قالَ : فَسَکَتَ النّاسُ مَلِیّا لا یَنطِقونَ ، فَقالَ : ما لَکُم أ مُخرَسونَ أنتُم لا تَتَکَلَّمونَ ؟ فَذَکَرَ عَنِ الحارِثِ بنِ حَصیرهَ عَن مُسافِرِ بنِ عَفیفٍ قالَ : قامَ أبو بُردَهَ بنُ عَوفٍ الأَزدِیُّ فَقالَ : إن سِرتَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ سِرنا مَعَکَ ، فَقالَ : اللّهُمَّ ما لَکُم ؟ لا سُدِّدتُم لِمَقالِ الرُّشدِ ، أ فی مِثلِ هذا یَنبَغی لی أن أخرُجَ ؟ ! إنَّما یَخرُجُ فی مِثلِ هذا رَجُلٌ مِمَّن تَرضَونَ مِن فُرسانِکُم وشُجعانِکُم ، ولا یَنبَغی لی أن أدَعَ الجُندَ وَالمِصرَ ، وبَیتَ المالِ ، وجِبایَهَ الأَرضِ ، وَالقَضاءَ بَینَ المُسلِمینَ ، وَالنَّظَرَ فی حُقوقِ النّاسِ ، ثُمَّ أخرُجَ فی کَتیبهٍ أتبَعُ اُخری فِی الفَلَواتِ وشَعَفِ الجِبالِ ، هذا وَاللّهِ الرَّأیُ السّوءُ ، وَاللّهِ لَولا رَجائی عِندَ لِقائِهِم ، لَو قَد حُمَّ لی لِقاؤُهُم ، لَقَرَّبتُ رِکابی ثُمَّ لَشَخَصتُ عَنکُم فَلا أطلُبُکُم مَا اختَلَفَ جَنوبٌ وشَمالٌ ، فَوَاللّهِ إنَّ فی فِراقِکُم لَراحَهً لِلنَّفسِ وَالبَدَنِ . فَقامَ إلَیهِ جارِیَهُ بنُ قُدامَهَ السَّعدِیُّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ لا أعدَمَنَا اللّهُ نَفسَکَ ، ولا أرانَا اللّهُ فِراقَکَ ، أنَا لِهؤُلاءِ القَومِ ، فَسَرِّحنی إلَیهِم ، قالَ : فَتَجَهَّز ؛ فَإِنَّکَ ما عَلِمتُ مَیمونُ النَّقیبَهِ . وقامَ إلَیهِ وَهَبُ بنُ مَسعودٍ الخَثعَمِیُّ ، فَقالَ : أنَا أنتَدِبُ إلَیهِم یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! قالَ : فَانتَدِب بارَکَ اللّهُ فیکَ ، ونَزَلَ . (1)

.

1- .الغارات : ج 2 ص 624 ، الإرشاد : ج 1 ص 272 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 215 کلاهما نحوه ولیس فیهما من «إنّ بسر بن أبی أرطاه . ..» .

ص: 179

الغارات به نقل از ابو ودّاک شاذی : زراره بن قیس شاذی آمد و خروج بُسر به همراه عده ای را به علی علیه السلام خبر داد. حضرت بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: امّا بعد؛ ای مردم! نخستین جدایی و آغاز کاهش شما، رفتن خردمندان و فرزانگان شماست؛ آنان که چون سخن به آنان گفته می شد ، تصدیق می کردند ؟ می گفتند و عدالت داشتند؛ فرا خوانده می شدند و اجابت می کردند. به خدا سوگند، من شما را در آغاز و پایان و آشکار و نهان و شب و روز و صبح و عصر فرا خواندم، و دعوتم جز بر فرار و رویگردانی شما نیفزود. آیا پند و دعوت به هدایت و حکمت، سودتان نمی بخشد؟ من به آنچه شما را اصلاح می کند و کجی تان را استوار می سازد ، دانایم ؛ ولی به خدا سوگند ، شما را به بهای تباه ساختن خودم اصلاح نمی کنم! ولی اندکی مهلتم دهید. به خدا سوگند ، کسی بر شما مسلّط خواهد شد که محرومتان ساخته، عذابتان می کند و خدا هم او را عقوبت می کند، آن گونه که او شما را شکنجه می دهد. از ذلّت مسلمانان و تباهی دین است که پسر ابو سفیان، فرومایگان و اشرار را فرا می خوانَد و پاسخ می شنود؛ولی من شما شایستگان و نیکان را دعوت می کنم، طفره می روید و امروز و فردا می کنید! این، کار تقوا پیشگان نیست.بُسر بن ارطات روی به حجاز آورده است. و مگر بُسر کیست؟ خدا لعنتش کند! گروهی از شما به سویش بشتابید تا او را از غارتش بازگردانید. او با ششصد نفر یا بیشتر تاخته است». مردم مدّتی سرافکنده ، ساکت ماندند و چیزی نگفتند. فرمود: «شما را چه می شود؟ لال شده اید که حرف نمی زنید؟» . حارث بن حصیره از مسافر بن عفیف نقل کرده است که ابو برده اَزْدی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! اگر حرکت کنی با تو کوچ می کنیم. [ خطاب به جمع] فرمود: «خداوندا! شما را چه می شود؟ زبانتان به گفتارِ راست استوار مباد! آیا در چنین موقعیّتی سزاوار است که من برون آیم؟ در این وضعیّت، مردی از شجاعان و تک سواران شما که قبولش دارید ، باید به مقابله برآید. سزاوار نیست که من سپاه و شهر و بیت المال و کار جمع آوری خراج و داوری میان مسلمانان و بازرسی حقوق مردم را رها کنم و همراه گُردانی در پی گُردانی دیگر، در دشت ها و کوهستان ها بیرون آیم. به خدا سوگند، این اندیشه بدی است. به خدا سوگند ، اگر امید شهادت در نبرد با آنان نداشتم که امید دارم که نصیبم شود اسبم را نزدیک آورده، پا در رکاب نهاده ، از شما جدا می شدم و هرگز تا زمین در چرخش است جویای شما نمی شدم. به خدا سوگند، آسایش جسم و جان در دوری از شماست». جاریه بن قُدامه سعدی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند، ما را بی تو قرار ندهد و به هجرانت مبتلایمان نسازد! من آماده نبرد با آنانم . مرا به سوی آنان اعزام کن. فرمود: «آماده شو . از وقتی که یاد دارم، تو خجسته سرشت بوده ای!». وَهْب بن مسعود خَثْعَمی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من مردم را به سوی آنان فرا می خوانم. فرمود: «فراخوان . خداوند تو را برکت دهد!». و فرود آمد.

.


ص: 180

. .


ص: 181

. .


ص: 182

الفتوح بَعدَ غارَهِ بُسرِ بنِ أرطاهَ عَلی حَضرَمَوتَ وَاستِنفارِ الإِمامِ علیه السلام أهلَ الکوفَهِ : قالَ لَهُم عَلِیٌّ : ما لَکُم لا تَرُدّونَ جَوابا ولا تُرجِعونَ قَولاً ؟ أدعوکُم إلی جِهادِ عَدُوِّکُم سِرّا وجَهرا فَلَم یَزِدکُم دُعائی إلّا فِرارا ، أ تَتَناشَدونَ الأَشعارَ وتَتَسَلَّونَ عَنِ الأَسفارِ ، تَرِبَت یَداکُم ! لَقَد نَسیتُمُ الحَربَ وَالِاستِعدادِ لَها ، فَأَصبَحَت قُلوبُکُم فارِغَهً عَن ذِکرِها . قالَ : فَلَم یُجِبهُ أحَدٌ مِنهُم بِشَیءٍ . فَقالَ : أ وَلَیسَ مِنَ العَجَبِ أنَّ مُعاوِیَهَ یَأمُرُ فَیُطاعُ ویَدعو فَیُجابُ ، وآمُرُکُم فَتُخالِفونَ وأدعوکُم فَلا تُجیبونَ ؟ ذَهَبَ وَاللّهِ اُولُو النُّهی وَالفَضلِ وَالتُّقی ، الَّذینَ کانوا یَقولونَ فَیَصدُقونَ ، ویُدعَونَ فَیُجیبونَ ، ویَلقَونَ عَدُوَّهُم فَیَصبِرونَ ، وبَقیتُ فی حُثالَهِ قَومٍ لا یَنتَفِعونَ بِمَوعِظَهٍ ولا یُفَکِّرونَ فی عاقِبَهٍ . لَقَد هَمَمتُ أن أشخَصَ عَنکُم فَلا أطلُبَ نَصرَکُم مَا اختَلَفَ الجَدیدانِ (1) ، وإنّی لَعالِمٌ بِما یُصلِحُکُم ویُقیمُ أوَدَکُم ، وکَأَنّی بِکُم وقَد وَلّاکُم مِن بَعدی مَن یَحرِمُکُم عَطاءَکُم ویَسومُکُم سوءَ العَذابِ ، وَاللّهُ المُستَعانُ وعَلَیهِ التَّکلانُ . فَلَمّا فَرَغَ عَلِیٌّ علیه السلام ونَظَرَ أنَّهُ لَیسَ یُجیبُهُ أحَدٌ ، انصَرَفَ إلی مَنزِلِهِ . (2)

.

1- .الجدیدان : اللیل والنهار (لسان العرب : ج 3 ص 111 «جدد») .
2- .الفتوح : ج 4 ص 237 .

ص: 183

الفتوح:پس از آن که بُسر بن ارطات بر حَضرَموت شبیخون زد و امام علیه السلام کوفیان را برای جهاد فراخواند، به آنان فرمود: «شما را چه می شود که جوابم را نمی دهید و چیزی نمی گویید؟ آشکارا و نهانْ شما را به نبرد با دشمنتان فرامی خوانم و فراخوان من جز بر گُریزتان نمی افزاید؟ آیا شعر و رجز می خوانید و از عزیمت گریزانید؟ دستانتان پریشان و بریده باد! جنگ و آمادگی نبرد را از یاد برده اید و دل هایتان از یاد آن غافل مانده است». کسی چیزی پاسخش نداد. فرمود: «آیا شگفت نیست که معاویه فرمان می دهد و می پذیرند، فرا می خواند و جواب می دهند؛ ولی من فرمانتان می دهم، مخالفت می کنید و فرا می خوانم، جواب نمی دهید؟! به خدا سوگند، خردمندان و فرزانگان و پرهیزگاران شما رفته اند؛ آنان که چون سخن می گفتند، راست می گفتند و چون فراخوانده می شدند، پاسخ می دادند و با دشمن رو به رو شده، مقاومت می کردند. اکنون من با فرومایگانی مانده ام، که نه از پند بهره می گیرند و نه به سرانجام می اندیشند. تصمیم گرفته ام از شما جدا شوم و همواره تا شب و روز در رفت و آمدند، از شما یاری نخواهم. من می دانم که چه چیزی شما را اصلاح و کژی شما را درست می کند. گویا می بینم پس از من کسی بر شما حاکم می شود که از حقوقتان محرومتان می کند و بدترین شکنجه را بر شما وارد می آورد. از خدا یاری می خواهم و تکیه بر اوست». چون سخن علی علیه السلام پایان یافت و دید کسی پاسخ نمی دهد، به خانه اش بازگشت.

.


ص: 184

الغارات عن عبد الرحمن بن نعیم :اِجتَمَعَ ذاتَ یَومٍ هُوَ [أی بُسرٌ ]وعُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ عِندَ مُعاوِیَهَ بَعدَ صُلحِ الحَسَنِ علیه السلام فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ لِمُعاوِیَهَ : أنتَ أمَرتَ هذَا القاطِعَ البَعیدَ الرَّحِمَ القَلیلَ الرَّحمَ بِقَتلِ ابنَیَّ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : ما أمَرتُهُ بِذلِکَ ولا هَوَیتُ . فَغَضِبَ بُسرٌ ورَمی بِسَیفِهِ وقالَ : قَلَّدتَنی هذَا السیفَ وقُلتَ : اِخبِط بِهِ النّاسَ حَتّی إذا بَلَغَتَ ما بَلَغتَ ، قُلتَ : ما هَوَیتُ ولا أمَرتُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : خُذ سَیفَکَ ! فَلَعَمری إنَّکَ لَعاجِزٌ حینَ تُلقی سَیفَکَ بَینَ یَدَی رَجُلٍ مِن بَنی عَبدِ مَنافٍ ، وقَد قَتَلتَ ابنَیهِ أمسَ . فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : أ تَرانی کُنتُ قاتِلَهُ بِهِما ؟ فَقالَ ابنٌ لِعُبَیدِ اللّهِ : ما کُنّا نَقتُلُ بِهِما إلّا یَزیدَ وعَبدَ اللّهِ ابنَی مُعاوِیَهَ . فَضَحِکَ مُعاوِیَهُ ، وقالَ : وما ذَنبُ یَزیدَ وعَبدِ اللّهِ ؟ ! (1)

.

1- .الغارات : ج 2 ص 661 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 216 عن هشام ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 17 عن أبی الحسن المدائنی وکلاهما نحوه .

ص: 185

الغارات به نقل از عبدالرحمان بن نعیم : پس از صلح امام حسن علیه السلام ، روزی بُسر و عبید اللّه بن عبّاس [ که به معاویه پیوسته بود ] با هم نزد معاویه بودند. عبید اللّه بن عبّاس به معاویه گفت: آیا تو به این بی رحمِ قطع کننده رَحِم دستور دادی پسرانم را بکشد؟ معاویه گفت: من نه فرمان دادم و نه دلم این را می خواست . بُسر خشمگین شد و شمشیرش را پرت کرد و گفت: تو این شمشیر را به من دادی و گفتی مردم را با آن سرکوب کن ، تا هر جا که بکُشد! حالا می گویی نه دستور دادم و نه مایل بودم؟ معاویه گفت: شمشیرت را بردار. به جانم سوگند، وقتی پیش مردی از بنی عبد مناف که دیروز دو پسرش را کشته ای شمشیرت را پرت می کنی، ناتوانی! عبید اللّه بن عبّاس گفت: به من حق می دهی در برابر آن دو فرزند، او را بکشم؟ یکی از پسران عبید اللّه گفت: در مقابل آن دو، جز یزید و عبد اللّه (پسران معاویه) را نمی کشیم. معاویه خندید و گفت: یزید و عبد اللّه چه گناهی کرده اند؟!

M555_T1_File_6510281

.


ص: 186

الفصل التاسع: تمنّی الاستشهاد9 / 1إنَّ أحَبَّ ما أنَا لاقٍ إلَیَّ المَوتُالإمام علیّ علیه السلام مِن خُطبَهٍ لَهُ علیه السلام فی ذَمِّ العاصینَ مِن أصحابِهِ : أحمَدُ اللّهَ عَلی ما قَضی مِن أمرٍ ، وقَدَّرَ مِن فِعلٍ ، وعَلَی ابتِلائی بِکُم أیَّتُهَا الفِرقَهُ الَّتی إذا أمَرتُ لَم تُطِع ، وإذا دَعَوتُ لَم تُجِب . إن اُمهِلتُم خُضتُم ، وإن حورِبتُم خُرتُم ، وإنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلی إمامٍ طَعَنتُم،وإن اُجِئتُم إلی مُشاقَّهٍ نَکَصتُم. لا أبا لِغَیرِکُم ! ما تَنتَظِرونَ بِنَصرِکُم وَالجِهادِ عَلی حَقِّکُم ؟ المَوتَ أوِ الذُّلَّ لَکُم ؟ فَوَاللّهِ لَئِن جاءَ یَومی ولَیَأتِیَنّی لَیُفَرِّقَنَّ بَینی وبَینَکُم وأنَا لِصُحبَتِکُم قالٍ ، وبِکُم غیرُ کَثیرٍ . للّهِِ أنتُم ! أ ما دینٌ یَجمَعُکُم ! ولا حَمِیَّهٌ تَشحَذُکُم ! أوَ لَیسَ عَجَبا أنَّ مُعاوِیَهَ یَدعُو الجُفاهَ الطَّغامَ فَیَتَّبِعونَهُ عَلی غَیرِ مَعونَهٍ ولا عَطاءٍ ، وأنَا أدعوکُم وأنتُم تَریکَهُ الإِسلامِ ، وبَقِیَّهُ النّاسِ إلَی المَعونَهِ أو طائِفَهٍ مِنَ العَطاءِ ، فَتَفَرَّقونَ عَنّی وتَختَلِفونَ عَلَیَّ ؟ ! إنَّهُ لا یَخرُجُ إلَیکُم مِن أمری رِضیً فَتَرضَونَهُ ، ولا سُخطٌ فَتَجتَمِعونَ عَلَیهِ ، وإنَّ أحَبَّ ما أنَا لاقٍ إلَیَّ المَوتُ ! قَد دارَستُکُمُ الکِتابَ ، وفاتَحتُکُمُ الحِجاجَ ، وعَرَّفتُکُم ما أنکَرتُم ، وسَوَّغتُکُم ما مَجَجتُم ، لَو کانَ الأَعمی یَلحَظُ ، أوِ النّائِمُ یَستَیقِظُ ! وأقرِب بِقَومٍ مِنَ الجَهلِ بِاللّهِ قائِدُهُم مُعاوِیَهُ ! ومُؤَدِّبُهُمُ ابنُ النّابِغَهِ ! (1)

.

1- .نهج البلاغه : الخطبه 180 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 107 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 413 کلاهما نحوه إلی «تختلفون علیَّ» .

فصل نهم : در آرزوی شهادت

9 / 1 مرگ، محبوب ترین است

فصل نهم : در آرزوی شهادت9 / 1مرگ، محبوب ترین استامام علی علیه السلام در خطبه ای در نکوهش یاران نافرمان خویش : «خدا را ستایش می کنم در هر امری که حُکم کرد و هر کاری که مقدّر نمود و بر این که مرا مبتلا به شما کرد، ای گروهی که هرگاه فرمان دادم، اطاعت نکردید و چون خواندم، پاسخ ندادید، اگر شما را مهلت دادند، به لاف زنی پرداختید و اگر به جنگتان آمدند سستی نشان دادید و اگر مردم بر محور یک پیشوا گِرد آمدند، زخمِ زبان زدید و اگر به سختی گرفتار شدید ، بازپس رفتید! دشمنتان بی پدر باد! با یاری تان و جهادتان در راه حقّ خود، منتظر چه هستید؟ مرگ یا ذلّت؟ به خدا سوگند ، اگر روز مرگم فرا رسد که البتّه خواهد آمد ، میان من و شما در حالی جدایی خواهد انداخت که از با شما بودن بیزارم و با شما اندک و تنهایم! خدا خیرتان دهد! آیا دینی نیست که شما را گرد آورد؟ یا غیرتی نیست که شما را آماده سازد؟ آیا شگفت نیست که معاویه، جفا کاران فرو مایه را فرا می خوانَد و بی آن که کمک و بخششی به آنان کند، پیروی اش می کنند، و من شما را که بازماندگان اسلام و باقی مانده مردمید با بخشش و عطا به یاری فرا می خوانم و از دور و بر من پراکنده می شوید و با من مخالفت می کنید؟! از فرمان من نه خشنودی برمی آید، تا آن را بپسندید و نه خشمی که بر محور آن جمع شوید. محبوب ترین چیزی که دیدارش کنم، درنظر من مرگ است. قرآن را به شما آموخته ام و با برهان و دلیل بر شما حکم رانده ام و آنچه را نمی شناختید ، یادتان دادم و آنچه را [ناگوارانه] از دهان بیرون می افکندید ، گوارایتان ساختم . اگر کور بود، می دید. اگر خواب بود، بیدار می گشت و چه بسیار به خداشناسی نزدیک اند قومی که پیشوایشان معاویه است و آموزگارشان پسر نابغه (عمرو عاص)!».

.


ص: 188

9 / 2اللّهُمَّ مَلِلتُهُم ومَلّونیالغارات عن أبی صالح الحنفی :رَأَیتُ عَلِیّا علیه السلام یَخطُبُ وقَد وَضَعَ المُصحَفَ عَلی رَأسِهِ حَتّی رَأَیتُ الوَرَقَ یَتَقَعقَعُ عَلی رَأسِهِ . قالَ : فَقالَ : اللّهُمَّ قَد مَنَعونی ما فیهِ فَأَعطِنی ما فیهِ ، اللّهُمَّ قَد أبغَضتُهُم وأبغَضونی ، ومَلِلتُهُم ومَلّونی ، وحَمَلونی عَلی غَیرِ خُلقی وطَبیعَتی وأخلاقٍ لَم تَکُن تُعرَفُ لی ، اللّهُمَّ فَأَبدِلنی بِهِم خَیرا مِنهُم ، وأبدِلهُم بی شَرّا مِنّی ، اللّهُمَّ مِث (1) قُلوبَهُم کَما یُماثُ المِلحُ فِی الماءِ . (2)

الغارات عن ابن أبی رافع :رَأَیتُ عَلِیّا علیه السلام قَدِ ازدَحَموا عَلَیهِ حَتّی أدَمَوا رِجلَهَ . فَقالَ : اللّهُمَّ قَد کَرِهتُهُم وکَرِهونی ، فَأَرِحنی مِنهُم وأرِحهُم مِنّی . (3)

تاریخ الإسلام عن محمّد ابن الحنفیّه :کانَ أبی یُریدُ الشّامَ ، فَجَعَلَ یَعقِدُ لِواءَهُ ثُمَّ یَحلِفُ لا یَحِلُّهُ حَتّی یَسیرَ ، فَیَأبی عَلَیهِ النّاسُ ، ویَنتَشِرُ عَلَیهِ رَأیُهُم ویَجبُنونَ ، فَیَحِلَّهُ ویُکَفِّرُ عَن یَمینِهِ ، فَعَلَ ذلِکَ أربَعَ مَرّاتٍ ، وکُنتُ أری حالَهُم فَأَری ما لا یَسُرُّنی . فَکَلَّمتُ المِسوَرَ بنَ مَخرَمَهَ یَومَئِذٍ ، وقُلتُ : أ لا تُکَلِّمُهُ أین یَسیرُ بِقَومٍ لا وَاللّهِ ما أری عِندَهُم طائِلاً ؟ قالَ : یا أبَا القاسِمِ ، یَسیرُ لِأَمرٍ (4) قَد حُ (5) ، قَد کَلَّمتُهُ فَرَأَیتُهُ یَأبی إلَا المَسیرَ . قالَ ابنُ الحَنَفِیَّهِ : فَلَمّا رَأی مِنهُم ما رَأی قالَ : اللّهُمَّ إنّی قَد مَلِلتُهُم وقَد مَلّونی ، وأبغَضتُهُم وأبغَضونی ، فَأَبدِلنی خَیرا مِنهُم ، وأبدِلهُم شَرّا مِنّی . (6)

.

1- .ماث : ذاب (مجمع البحرین : ج 3 ص 1734 «موث») .
2- .الغارات : ج 2 ص 458 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 156 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 534 کلاهما نحوه وراجع الفتوح : ج 4 ص 237 .
3- .الغارات : ج 2 ص 459 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 250 وزاد فی آخره «فما بات إلّا تلک اللیله» .
4- .فی المصدر : «الأمر» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی الطبقات الکبری .
5- .م حُمّ هذا الأمر : قُضِی (لسان العرب : ج 12 ص 151 «حمم») .
6- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 606 ، الطبقات الکبری : ج 5 ص 93 .

ص: 189



9 / 2 من و مردم، خسته از یکدیگر

9 / 2من و مردم، خسته از یکدیگرالغارات به نقل از ابو صالح حنفی : علی علیه السلام را دیدم که خطبه می خواند، در حالی که قرآن بر سر نهاده بود و حتی ورق آن را بر سرش دیدم که تکان می خورد و خش خش می کرد . فرمود: «خدایا! مردمْ مرا از حقّی که در قرآن برایم بود، باز داشتند. پس آنچه در آن است، مرا عطا کن. خدایا! من از اینان ناخرسند بودم و اینان از من. من اینان را خسته کردم و آنان مرا . و مرا بر آنچه جز خُلق و خوی و سرشت من است، وا داشتند که برایم بی سابقه بود. خدایا! بهتر از اینان را برای من جایگزین کن و بدتر از مرا برای اینان. خدایا! دل هایشان را ذوب کن، همچنان که نمک در آب ذوب می شود».

الغارات به نقل از ابن ابی رافع : علی علیه السلام را دیدم در حالی که انبوه مردم بر گرد او جمع شده بودند، تا آن جا که پایش را خون انداختند. فرمود: «خدایا! من از اینان ناخشنودم و اینان از من. پس مرا از دست اینان راحت کن و آنان را از دست من» (1) .

تاریخ الإسلام به نقل از محمّد بن حنفیّه : پدرم آهنگ شام داشت و پرچم خود را می بست و سوگند می خورد که آن را نگشاید تا آن که حرکت کند. مردم روی برمی تافتند و پراکنده می شدند و می ترسیدند. پدرم پرچم را می گشود و برای سوگندی که خورده بود ، کفّاره می داد. چهار بار چنین کرد. من حال مردم را می دیدم و صحنه ای را مشاهده می کردم که برایم خوشایند نبود. آن روز با مِسوَر بن مَخرَمه صحبت کردم و گفتم: نمی خواهی با امام علیه السلام صحبت کنی که با این گروه بی فایده کجا می خواهد برود؟ گفت: ای ابو القاسم! به خاطر موضوعی حرکت می کند که حتمی است . با او حرف زدم و دیدم فکری جز رفتن ندارد. چون امام علیه السلام از این گروه، آنچه را دید که دید، فرمود: «خدایا! من اینان را خسته کردم و اینان مرا. من آنان را به خشم آوردم و آنان مرا. برای من بهتر از اینان را جایگزین کن و برای آنان بدتر از مرا!».

.

1- .در نقل أنساب الأشراف افزوده شده است: پس جز همان شب، زنده نبود!

ص: 190

الإمام علیّ علیه السلام فی خُطبَتِهِ علیه السلام عِندَ وُصولِ خَبَرِ الأَنبارِ إلَیهِ : أمَ وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنَّ رَبّی قَد أخرَجَنی مِن بَینِ أظهُرِکُم إلی رِضوانِهِ ، وإنَّ المَنِیَّهَ لَتُرصِدُنی ، فَما یَمنَعُ أشقاها أن یَخضِبَها؟ وتَرَکَ یَدَهُ عَلی رَأسِهِ ولِحیَتِهِ عَهدٌ عَهِدَهُ إلَیَّ النَّبِیُّ الاُمِّیُّ ، وقَد خابَ مَنِ افتَری ، ونَجا مَنِ اتَّقی وصَدَّقَ بِالحُسنی . (1)

الإرشاد عن الإمام علیّ علیه السلام :یا أهلَ الکوفَهِ ! خُذوا اُهبَتَکُم لِجِهادِ عَدُوِّکُم مُعاوِیَهَ وأشیاعِهِ . قالوا : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أمهِلنا یَذهَبُ عَنَّا القَرُّ . فَقالَ : أمَ وَاللّهِ الَّذی فَلَقَ الحَبَّهَ وبَرَأَ النَّسَمَهَ ، لَیَظهَرَنَّ هؤُلاءِ القَومُ عَلَیکُم ، لَیسَ بِأَنَّهُم أولی بِالحَقِّ مِنکُم ، ولکِن لِطاعَتِهِم مُعاوِیَهَ ومَعصِیَتِکُم لی . وَاللّهِ لَقَد أصبَحَتِ الاُمَمُ کُلُّها تَخافُ ظُلمَ رُعاتِها ، وأصبَحتُ أنَا أخافُ ظُلمَ رَعِیَّتی ، لَقَدِ استَعمَلتُ مِنکُم رِجالاً فَخانوا وغَدَروا ، ولَقَد جَمَعَ بَعضُهُم مَا ائتَمَنتُهُ عَلَیهِ مِن فَیءِ المُسلِمینَ فَحَمَلَهُ إلی مُعاوِیَهَ ، وآخَرُ حَمَلَهُ إلی مَنزِلِهِ تَهاوُناً بِالقُرآنِ ، وجُرأَهً عَلَی الرَّحمنِ ، حَتّی لَو أنَّنِی ائتَمَنتُ أحَدَکُم عَلی عِلاقِهِ سَوطٍ لَخانَنی ، ولَقَد أعیَیتُمونی ! ثُمَّ رَفَعَ یَدَهُ إلَی السَّماءِ فَقالَ : اللّهُمَّ إنّی قَد سَئِمتُ الحَیاهَ بَینَ ظَهرانَی هؤُلاءِ القَومِ ، وتَبَرَّمتُ الأَمَلَ . فَأَتِح لی صاحِبی حَتّی أستَریحَ مِنهُم ویَستَریحوا مِنّی ، ولَن یُفلِحوا بَعدی . (2)

.

1- .الإرشاد : ج 1 ص 280 ، الاحتجاج : ج 1 ص 413 ح 89 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 277 .

ص: 191

امام علی علیه السلام در خطبه ای ، آن گاه که خبر حمله به انبار به وی رسید : به خدا سوگند ، دوست داشتم خداوند مرا از میان شما نزد رضوان خویش می بُرد. مرگ در کمین من است و (با اشاره به سر و محاسن خویش، فرمود:) چه چیزی بدبخت ترین مردم را بازداشته که اینها را به خون رنگین کند؟ عهدی است که پیامبر اُمّی با من در میان گذاشته است. هر که دروغ بندد، زیانکار است و هر که پروا پیشه کند و پاداش نیک الهی را باور داشته باشد، نجات می یابد.

الإرشاد :امام علی علیه السلام فرمود: «ای کوفیان! برای جهاد با دشمنتان معاویه و پیروانش آماده شوید». گفتند: ای امیر مؤمنان! مهلت بده تا سرما بگذرد. فرمود: «سوگند به خداوندی که دانه را شکافت و مردم را آفرید، این گروه بر شما چیره خواهند شد، نه به آن دلیل که آنان از شما به حقْ سزاوارترند، بلکه بدان جهت که آنان از معاویه پیروی می کنند و شما مرا نافرمانی می کنید. به خدا سوگند، همه ملّت ها از ستم حاکمان بیم دارند و من از ستم مردم خویش. مردانی از شما را به کار گماشتم، خیانت کردند و نیرنگ زدند. برخی آنچه را از غنایم مسلمانان را که به امانت به آنان سپرده بودم، جمع کرده ، نزد معاویه فرستادند و بعضی آنها را به خانه های خود بردند ، همه از روی سست گرفتن قرآن و گستاخی بر خدا، تا آن جا که اگر یکی از شما را بر بندِ تازیانه ای امین قرار دهم ، خیانت می کند. مرا خسته کردید!». سپس دست خود را به آسمان گشود و چنین گفت : «خدایا! من از زندگی در میان این گروه خسته شده ام و آرزوهایم گسسته است. دوست و هم نفسم (یعنی مرگ) را به من ارزانی کن، تا من از دست اینان بیاسایم و آنان از من آسوده شوند و پس از من هرگز رستگار نخواهند شد».

.


ص: 192

نهج البلاغه :مِن خُطبَهٍ لَهُ علیه السلام وقَد تَواتَرَت عَلَیهِ الأَخبارُ بِاستیلاءِ أصحابِ مُعاوِیَهَ عَلَی البِلادِ ، وقَدِمَ عَلَیهِ عامِلاهُ عَلَی الیَمَنِ ، وهُما عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وسَعیدُ بنُ نَمرانَ لَمّا غَلَبَ عَلَیهِما بُسرُ بنُ أبی أرطاهَ ، فَقامَ علیه السلام عَلَی المِنبَرِ ضَجَرا بِتَثاقُلِ أصحابِهِ عَنِ الجِهادِ ، ومُخالَفَتِهِم لَهُ فِی الرَّأیِ فَقالَ : ما هِیَ إلَا الکوفَهُ ، أقبِضُها وأبسُطُها ، إن لَم تَکونی إلّا أنتِ تَهُبُّ أعاصیرُکِ فَقَبَّحَکِ اللّهُ ! وتَمَثَّلَ بِقَولِ الشّاعِرِ : لَعَمرُ أبیکَ الخَیرِ یا عَمرُو إنَّنی عَلی وَضَرٍ (1) مِن ذَا الإِناءِ قَلیلِ ثُمَّ قالَ علیه السلام : اُنبِئتُ بُسرا قَدِ اطَّلَعَ الیَمَنَ ، وإنّی وَاللّهِ لَأَظُنُّ أنَّ هؤُلاءِ القَومَ سَیُدالونَ (2) مِنکُم بِاجتِماعِهِم عَلی باطِلِهِم ، وتَفَرُّقِکُم عَن حَقِّکُم ، وبِمَعصِیَتِکُم إمامَکُم فِی الحَقِّ ، وطاعَتِهِم إمامَهُم فِی الباطِلِ ، وبِأَدائِهِمُ الأَمانَهَ إلی صاحِبِهِم وخِیانَتِکُم ، وبِصَلاحِهِم فی بِلادِهِم وفَسادِکُم . فَلَوِ ائتَمَنتُ أحَدَکُم عَلی قَعْبٍ (3) لَخَشیتُ أن یَذهَبَ بِعِلاقَتِهِ . اللّهُمَّ إنّی قَد مَلِلتُهُم ومَلّونی ، وسَئِمتُهُم وسَئِمونی ، فَأبدِلنی بِهِم خَیرا مِنهُم ، وأبدِلهُم بی شَرّا مِنّی ، اللّهُمَّ مِث قُلوبَهَم کما یُماثُ المِلحُ فِی الماءِ ، أما وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنَّ لی بِکُم ألفَ فارِسٍ مِن بَنی فِراسِ بنِ غَنمٍ . هُنالِکَ لَو دَعَوتَ أتاکَ مِنهُم فَوارِسُ مِثلُ أرمِیَهِ الحَمیمِ ثُمَّ نَزَلَ علیه السلام مِنَ المِنبَرِ . (4)

.

1- .الوَضَر : وسخ الدَسَم واللبن أو غساله السقاء والقصعه ونحوهما (القاموس المحیط : ج 2 ص 154 «الوضر») .
2- .من الإداله : الغَلَبه (النهایه : ج 2 ص 141 «دول») .
3- .القَعْبُ : القَدَح الضخمُ ، الغلِیظُ ، الجافی (لسان العرب : ج 1 ص 683 «قعب») .
4- .نهج البلاغه : الخطبه 25 ، الغارات : ج 2 ص 635 نحوه إلی «فی الماء» .

ص: 193

نهج البلاغه :گزارش های پیاپی به آن حضرت رسید که سربازان معاویه بر شهرها سلطه یافته اند و دو کارگزار امام در یمن، عبید اللّه بن عبّاس و سعید بن نمران که مغلوب بُسر بن اَرطات شده بودند ، نزد علی علیه السلام بازگشتند. حضرت، دلْ تنگ از سستی یارانش از جهاد و مخالفتشان با نظر وی، بر منبر ایستاد و فرمود: «اینک جز کوفه نمانده است که در اختیار من است. ای کوفه! اگر تنها تو مانده باشی و گردبادهایت که می وزد ، پس زشت باد چهره ات!». سپس شعر شاعر را خواند که: ای عمرو! سوگند به جان پدر خوبت، که من از این ظرف غذا، به [چرب و] چرک اندکی رسیده ام. سپس فرمود: «خبر یافته ام که بُسر بر یَمَن وارد گشته است . به یقین و سوگند به خدا، چنین می پندارم که این قوم بر شما چیره شوند، به خاطر وحدتی که بر باطلشان دارند و پراکندگی ای که شما در راه حقّتان دارید، و به خاطر نافرمانی شما از پیشوایتان در راه حق ، و پیروی آنان از پیشوایشان در راه باطل ، و به خاطر امانتداری آنان و خیانت شما، و به خاطر اصلاحگری آنان در شهرهایشان و فسادانگیزی شما. من اگر یکی از شما را بر یک قدحی چوبی امین بشمارم ، بیم آن دارم که بند آن را برُباید! خدایا! اینان از من خسته شده اند، من هم از اینان به ستوه آمده ام. من از آنان دلْ تنگ شده ام و آنان از من. مرا به بهتر از اینان جایگزین ببخش و اینان را به بدتر از من جایگزین بده. خدایا! دل هایشان را آب کن، آن گونه که نمک در آب، ذوب می شود. به خدا سوگند ، دوست داشتم به جای شما ، هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم (1) داشتم» . [و این شعر را در وصف فرزندان فراس خواند:] «برای یاری، اگر آنان را بخوانی سوارانی چون ابرهای تابستان به سویت خواهند شتافت». سپس از منبر فرود آمد.

.

1- .بنی فراس، به غیرت و دلیری معروف بودند.

ص: 194

البدایه والنهایه عن زهیر بن الأرقم :خَطَبَنا عَلِیٌّ یَومَ جُمُعَهَ ، فَقالَ : نُبِّئتُ أنَّ بُسرا قَد طَلَعَ الیَمَنَ ، وإنّی وَاللّهِ لَأَحسَبُ أنَّ هؤُلاءِ القَومَ سَیَظهَرونَ عَلَیکُم ، وما یَظهَرونَ عَلَیکُم إلّا بِعِصیانِکُم إمامَکُم وطاعَتِهِم إمامَهُم ، وخِیانَتِکُم وأمانَتِهِم ، وإفسادِکُم فی أرضِکُم وإصلاحِهِم ، قَد بَعَثتُ فُلانا فَخانَ وغَدَرَ ، وبَعَثتُ فُلانا فَخانَ وغَدَرَ ، وبَعَثَ المالَ إلی مُعاوِیَهَ ، لَوِ ائتَمَنتُ أحَدَکُم عَلی قَدَحٍ لَأَخَذَ عِلاقَتَهُ ، اللّهُمَّ سَئِمتُهُم وسَئِمونی ، وکَرِهتُهُم وکَرِهونی ، اللّهُمَّ فَأَرحِهُم مِنّی وأرِحنی مِنهُم . قالَ : فَما صَلَّی الجُمُعَهَ الاُخری حَتّی قُتِلَ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ وأرضاهُ . (1)

راجع : ص 272 (ما ینتظر أشقاها ؟ !)

.

1- .البدایه والنهایه : ج 7 ص 326 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 535 نحوه .

ص: 195

البدایه والنهایه به نقل از زهیر بن ارقم : روز جمعه علی علیه السلام برای ما خطبه خواند و فرمود: «خبر یافته ام که بُسر بر یمن وارد شده است. به خدا سوگند، می پندارم که این گروه بر شما پیروز خواهند شد. چیرگی آنان هم جز به این جهت نیست که شما از پیشوایتان نافرمانی می کنید و آنان از زمامدارشان پیروی، شما خیانت می کنید، آنان امانتداری، شما در زمین خود فساد می کنید، آنان اصلاح. فلانی را به مأموریت فرستادم، خیانت و حیله کرد. فلانی را فرستادم، خیانت و حیله کرد و مال را نزد معاویه فرستاد. اگر یکی از شما را بر یک جام آب امین شمارم، بندِ آن را می بَرد. خدایا! من اینان را به ستوه آوردم، اینان هم مرا خسته کردند . من از اینان ناخشنودم، اینان هم از من. خدایا! آنان را از دست من و مرا از دست آنان راحت کن». نماز جمعه دیگر را نخوانده بود که شهید شد . خدا از او راضی باشد و راضی اش سازد!

ر . ک : ص 273 (آن شقی ترین ، در انتظار چیست؟) .

.


ص: 196

الفصل العاشر: آخر خطبه خطبها الإمامنهج البلاغه :رُوِی عَن نَوفِ البِکالِیِّ قالَ : خَطَبَنا بِهذِهِ الخُطبَهِ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیٌّ علیه السلام بِالکوفَهِ وهُوَ قائِمٌ عَلی حِجارَهٍ نَصَبَها لَهُ جَعدَهُ بنُ هُبَیرَهَ المَخزومِیُّ ، وعَلَیهِ مِدرَعَهٌ مِن صوفٍ وحَمائِلُ سَیفِهِ لیفٌ ، وفی رِجلَیهِ نَعلانِ مِن لیفٍ ، وکَأَنَّ جَبینَهُ ثَفِنَهُ بَعیرٍ . فَقالَ علیه السلام : الحَمدُ للّهِِ الَّذی إلَیهِ مَصائِرُ الخَلقِ ، وعَواقِبُ الأَمرِ . نَحمَدُهُ عَلی عَظیمِ إحسانِهِ ونَیِّرِ بُرهانِهِ ، ونَوامی فَضلِهِ وَامتِنانِهِ ، حَمداً یَکونُ لِحَقِّهِ قَضاءً ، ولِشُکرِهِ أداءً ، وإلی ثَوابِهِ مُقَرِّبا ، ولِحُسنِ مَزیدِهِ موجِباً . ونَستَعینُ بِهِ استِعانَهَ راجٍ لِفَضلِهِ ، مُؤَمِّلٍ لِنَفعِهِ ، واثِقٍ بِدَفعِهِ ، مُعتَرِفٍ لَهُ بِالطَّولِ ، مُذعِنٍ لَهُ بِالعَمَلِ وَالقَولِ . ونُؤمِنُ بِهِ إیمانَ مَن رَجاهُ موقِناً ، وأنابَ إلَیهِ مُؤمِناً ، وخَنَعَ لَهُ مُذعِناً ، وأخلَصَ لَهُ مُوَحِّداً ، وعَظَّمَهُ مُمَجِّداً ، ولاذَ بِهِ راغِباً مُجتَهِداً . لَم یُولَد سُبحانَهُ فَیَکونَ فِی العِزِّ مُشارَکاً ، ولَم یَلِد فَیَکونَ مَوروثاً هالِکاً . ولَم یَتَقَدَّمهُ وَقتٌ ولا زَمانٌ . ولَم یَتَعاوَرهُ زِیادَهٌ ولا نُقصانٌ ، بَل ظَهَرَ لِلعقُولِ بِما أرانا مِن عَلاماتِ التَّدبیرِ المُتقَنِ وَالقَضاءِ المُبرَمِ . فَمِن شَواهِدِ خَلقِهِ خَلقُ السَّمواتِ مُوَطَّداتٍ بِلا عَمَدٍ ، قائِماتٍ بِلا سَنَدٍ . دَعاهُنَّ فَأَجَبنَ طائِعاتٍ مُذعِناتٍ ، غَیرَ مُتَلَکِّئاتٍ ولا مُبطِئاتٍ . ولَولا إقرارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبوبِیَّهِ وإذعانُهُنَّ بِالطَّواعِیَهِ لَما جَعَلَهُنَّ مَوضِعا لِعَرشِهِ ، ولا مَسکَناً لِمَلائِکَتِهِ ، ولا مَصعَداً لِلکَلِمِ الطَّیِّبِ وَالعَمَلِ الصّالِحِ مِن خَلقِهِ . جَعَلَ نُجومَها أعلاماً یَستَدِلُّ بِهَا الحَیرانُ فی مُختَلِفِ فِجاجِ (1) الأَقطارِ . لَم یَمنَع ضَوءَ نورِهَا ادلِهمامُ سُجُفِ اللَّیلِ المُظلِمِ . ولَا استَطاعَت جَلابیبُ سَوادِ الحَنادِسِ أن تَرُدَّ ما شاعَ فِی السَّمواتِ مِن تَلَألُؤِ نورِ القَمَرِ . فَسُبحانَ مَن لا یَخفی عَلَیهِ سَوادُ غَسَقٍ داجٍ ولا لَیلٍ ساجٍ (2) فی بِقاعِ الأَرَضینَ المُتَطَأطِئاتِ ، ولا فی یَفاعِ (3) السُّفعِ (4) المُتَجاوِراتِ . وما یَتَجَلجَلُ بِهِ الرَّعدُ فی اُفُقِ السَّماءِ ، وما تَلاشَت عَنهُ بُروقُ الغَمامِ ، وما تَسقُطُ مِن وَرَقَهٍ تُزیلُها عَن مَسقَطِها عَواصِفُ الأَنواءِ وَانهِطالُ السَّماءِ ، ویَعلَمُ مَسقَطَ القَطرَهِ ومَقَرَّها ، ومَسحَبَ الذَّرَّهِ ومَجَرَّها ، وما یَکفِی البَعوضَهَ مِن قوتِها ، وما تَحمِلُ الاُنثی فی بَطنِها . الحَمدُ للّهِِ الکائِنِ قَبلَ أن یَکونَ کُرسِیٌّ أو عَرشٌ ، أو سَماءٌ أو أرضٌ أو جانٌّ أو إنسٌ ، لا یُدرَکُ بِوَهمٍ ، ولا یُقَدَّرُ بِفَهمٍ . ولا یَشغَلُهُ سائِلٌ ، ولا یَنقُصُهُ نائِلٌ ، ولا یَنظُرُ بِعَینٍ ، ولا یُحَدُّ بِأَینٍ . ولا یُوصَفُ بِالأَزواجِ ، ولا یُخلَقُ بِعِلاجٍ . ولا یُدرَکُ بِالحَواسِّ . ولا یُقاسُ بِالنّاسِ . الَّذی کَلَّمَ موسی تَکلیماً ، وأراهُ مِن آیاتِهِ عَظیماً . بِلا جَوارِحِ ولا أدَواتٍ ، ولا نُطقٍ ولا لَهَواتٍ . بَل إن کُنتَ صادِقاً أیُّهَا المُتَکَلِّفُ لِوَصفِ رَبِّکَ فَصِف جَبرائیلَ ومیکائیلَ وجُنودَ المَلائِکَهِ المُقَرَّبینَ فی حُجُراتِ القُدُسِ مُرجَحِنّینَ (5) ، مُتَوَلِّهَهً عُقولُهُم أن یَحُدّوا أحسَنَ الخالِقینَ . فَإِنَّما یُدرَکُ بِالصِّفاتِ ذَوُو الهَیئاتِ وَالأَدَواتِ ، ومَن یَنقَضی إذا بَلَغَ أمَدَ حَدِّهِ بِالفَناءِ ؛ فَلا إلهَ إلّا هُوَ ، أضاءَ بِنورِهِ کُلَّ ظَلامٍ ، وأظلَمَ بِظُلمَتِهِ کُلَّ نورٍ . اُوصیکُم عِبادَ اللّهِ بِتَقوَی اللّهِ الَّذی ألبَسَکُمُ الرِّیاشَ (6) وأسبَغَ عَلَیکُمُ المَعاشَ . ولَو أنَّ أحَداً یَجِدُ إلَی البَقاءِ سُلّماً ، أو إلی دَفعِ المَوتِ سَبیلاً ، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانُ بنُ داووُدَ علیه السلام الَّذی سُخِّرَ لَهُ مُلکُ الجِنِّ وَالإِنسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وعَظیمِ الزُّلفَهِ ، فَلَمَّا استَوفی طُعمَتَهُ ، وَاستَکمَلَ مُدَّتَهُ ، رَمَتهُ قِسِیُّ الفَناءِ بِنِبالِ المَوتِ ، وأصبَحَتِ الدِّیارُ مِنهُ خالِیَهً ، وَالمَساکِنُ مُعَطَّلَهً ، ووَرِثَها قَومٌ آخَرونَ ، وإنَّ لَکُم فِی القُرونِ السّالِفَهِ لَعِبرَهً ! أینَ العَمالِقَهُ وأبناءُ العَمالِقَهِ ! أینَ الفَراعِنَهُ وأبناءُ الفَراعِنَهِ ! أینَ أصحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذینَ قَتَلُوا النَّبِیّینَ ، وأطفَؤوا سُنَنَ المُرسَلینَ ، وأحیَوا سُنَنَ الجَبّارینَ ! وأینَ الَّذینَ ساروا بِالجُیوشِ وهَزَموا بِالاُلوفِ . وعَسکَرُوا العَساکِرَ ومَدَّنُوا المَدائِنَ . ومِنها : قَد لَبِسَ لِلحِکمَهِ جُنَّتَها ، وأخَذَها بِجَمیعِ أدَبِها مِنَ الإِقبالِ عَلَیها ، وَالمَعرِفَهِ بِها ، وَالتَّفَرُّغِ لَها ؛ فَهِیَ عِندَ نَفسِهِ ضالَّتُهُ الَّتی یَطلُبُها ، وحاجَتُهُ الَّتی یَسأَلُ عَنها ؛ فَهُوَ مُغتَرِبٌ إذَا اغتَرَبَ الإِسلامُ ، وضَرَبَ بِعَسیبِ (7) ذَنَبِهِ ، وألصَقَ الأَرضَ بِجِرانِهِ (8) . بَقِیَّهٌ مِن بَقایا حُجَّتِهِ ، خَلیفَهٌ مِن خَلائِفِ أنبِیائِهِ . ثُمَّ قالَ علیه السلام : أیُّهَا النّاسُ ! إنّی قَد بَثَثتُ لَکُمُ المَواعِظَ الَّتی وَعَظَ الأَنبِیاءُ بِها اُمَمَهُم ، وأدَّیتُ إلَیکُم ما أدَّتِ الأَوصِیاءُ إلی مَن بَعدَهُم ، وأدَّبتُکُم بِسَوطی فَلَم تَستَقیموا . وحَدَوتُکُم بِالزَّواجِرِ فَلَم تَستَوسِقوا (9) . للّهِِ أنتُم ! أ تَتَوَقَّعونَ إماماً غَیری یَطَأُ بِکُمُ الطَّریقَ ، ویُرشِدُکُمُ السَّبیلَ ؟ ألا إنَّهُ قَد أدبَرَ مِنَ الدُّنیا ما کانَ مُقبِلاً ، وأقبَلَ مِنها ما کانَ مُدبِراً ، وأزمَعَ (10) التَّرحالَ عِبادُ اللّهِ الأَخیارُ ، وباعوا قَلیلاً مَِن الدُّنیا لا یَبقی بِکَثیرٍ مِنَ الآخِرَهِ لا یَفنی . ما ضَرَّ إخوانَنَا الَّذینَ سُفِکَت دِماؤُهُم وهُم بِصِفّینَ ألّا یَکونُوا الیَومَ أحیاءً ؟ یُسیغونَ الغُصَصَ ویَشرَبونَ الرَّنقَ (11) . قَد وَاللّهِ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُم اُجورَهُم ، وأحَلَّهُم دارَ الأَمنِ بَعدَ خَوفِهِم . أینَ إخوانِیَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ ومَضَوا عَلَی الحَقِّ ؟ أینَ عَمّارٌ ؟ وأینَ ابنُ التَّیِّهانِ ؟ وأینَ ذُو الشَّهادَتَینِ ؟ وأینَ نُظَراؤُهُم مِن إخوانِهِمُ الَّذینَ تَعاقَدوا عَلَی المَنِیَّهِ ، واُبرِدَ بِرُؤوسِهِم إلَی الفَجَرَهِ . قالَ : ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی لِحیَتِهِ الشَّریفَهِ الکَریمَهِ فَأَطالَ البُکاءَ ، ثُمَّ قالَ علیه السلام : أوِّهِ عَلی إخوانِیَ الَّذینَ تَلَوُا القُرآنَ فَأَحکَموهُ ، وتَدَبَّرُوا الفَرضَ فَأَقاموهُ ، أحیَوُا السُّنَّهَ وأماتُوا البِدعَهَ . دُعُوا لِلجِهادِ فَأَجابوا ، ووَثِقوا بِالقائِدِ فَاتَّبَعوهُ . ثُمَّ نادی بِأعلی صَوتِهِ : الجِهادَ الجِهادَ عِبادَ اللّهِ ! ألا وإنّی مُعَسکِرٌ فی یَومی هذا ؛ فَمَن أرادَ الرَّواحَ إلَی اللّهِ فَلیَخرُج ! قالَ نَوفٌ : وعَقَدَ لِلحُسَینِ علیه السلام فی عَشَرَهِ آلافٍ ، ولِقَیسِ بنِ سَعدٍ فی عَشَرَهِ آلافٍ ، ولِأَبی أیّوبٍ الأَنصارِیِّ فی عَشَرَهِ آلافٍ ، ولِغَیرِهِم عَلی أعدادٍ اُخَرَ وهُوَ یُریدُ الرَّجعَهَ إلی صِفّینَ ، فَما دارَتِ الجُمُعَهُ حَتّی ضَرَبَهُ المَلعونُ ابنُ مُلجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَتَراجَعَتِ العَساکِرُ ، فَکُنّا کَأَغنامٍ فَقَدَت راعیَها تَخَتطِفُهَا الذِّئابُ مِن کُلِّ مَکانٍ . (12)

.

1- .الفِجَاج : جمع فجّ ؛ وهو الطریق الواسع (النهایه : ج 3 ص 412 «فجج») .
2- .لیلٌ ساجٍ : أی یغطّی بظلامه وسکونه (النهایه : ج 2 ص 344 «سجا») .
3- .الیَفاع : المشرف من الأرض والجبل ، وکلّ شیء مرتفع فهو یفاع (لسان العرب : ج 8 ص 414 «یفع») .
4- .السُّفْع : جمع سفعه ؛ نوع من السواد لیس بالکثیر ، وقیل : هو سواد مع لون آخر (النهایه : ج 2 ص 374 «سفع») والمراد بها الجبال کما تظهر للناظر إلیها من بعید.
5- .ارجَحنَّ الشیءُ : إذا مالَ من ثِقلَه وتحرَّک (النهایه : ج 2 ص 198 «رجحن») .
6- .الرِّیاش : ما ظَهر من اللِّباس (النهایه : ج 2 ص 288 «ریش») .
7- .عسیب الذنَب : مَنبِتُه من الجِلدِ والعظم (لسان العرب : ج 1 ص 599 «عسب») .
8- .الجِران ، مقدّم عنق البعیر من المذبح إلی المنحر ، والبعیر أقلّ ما یکون نفعه عند بروکه . وإلصاق جِرانه بالأرض کنایه عن الضعف .
9- .أی فلم تجتمعوا علی الطاعه (اُنظر النهایه : ج 5 ص 185 «وسق») .
10- .أزمع : عدا وخفّ (لسان العرب : ج 8 ص 143 «زمع») .
11- .ماءٌ رَنْق : کَدِرٌ (لسان العرب : ج 10 ص 127 «رنق») .
12- .نهج البلاغه : الخطبه 182 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 313 ح 40 .